دستگاهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آلت، ابزار، اسباب، سامان ۲. بساط ۳. جهاز، سیستم ۴. مجموعه ۵. آپارات، ماشین ۶. ساز، نوا ۷. تجمل، جاه، جلال ۸. مایه ۹. ثروت، سرمایه ۱۰. واحد
دستگاهدیکشنری فارسی به انگلیسیapparatus, appliance, contraption, contrivance, device, engine, machinery, plant, system, unit, equipment
دستگاهلغتنامه دهخدادستگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) (از : دست + گاه ، پسوند مکان ) دستگه . جای دست . (یادداشت مرحوم دهخدا). عروة. (دهار). || جایی که بالش و مسند را در آنجا گذارند، چه دس
اقتدارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام قتدار، قدرت سیاسی، فره، قدرت قانونی، اتوریته، ولایت رهبری، هژمونی، مدیریت، حاکمیت، حکمرانی▼ سلطنت، پادشاهی، امپراطوری، فرۀ ایزدی، ظل خد
فرودفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. به زمین نشستن هواپیما.۲. (قید) پایین.۳. (اسم) (موسیقی) الگوهای ملودیک برای بازگشت به مایۀ اصلی و حالت اولیه در آخر اجرای هر دستگاه یا آواز.۴. (اسم) [قدیمی] ن
رایاافزارcyberwareواژههای مصوب فرهنگستانسختافزار یا اجزایی مکانیکی که در بدن انسان کار گذاشته میشود و بهعنوان میانا بین دستگاه اعصاب مرکزی و رایانۀ متصل به آن عمل میکند
فرایندهای شنیداری مرکزیcentral auditory processes, central auditory abilities, auditory skills, central auditory function, central auditory perceptionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندهای خاص دستگاه شنوایی مرکزی مانند مکانیابی و تمیز شنیداری که دستگاه شنوایی قادر به اجرای آنهاست نیز: فرایندهای شنیداری auditory processes
دستگاهلغتنامه دهخدادستگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) (از : دست + گاه ، پسوند مکان ) دستگه . جای دست . (یادداشت مرحوم دهخدا). عروة. (دهار). || جایی که بالش و مسند را در آنجا گذارند، چه دس