دستور گرفتنلغتنامه دهخدادستور گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) برنامه ٔ کار و راه و روش و طریقه و نظم ونسق از دستوردهنده گرفتن . برنامه و روش کار از آمری اخذ کردن . طریقه و نسق و نظ
دستوردیکشنری عربی به فارسیفرمان , امتياز , منشور , اجازه نامه , دربست کرايه دادن , پروانه دادن , امتيازنامه صادر کردن , ساختمان ووضع طبيعي , تشکيل , تاسيس , مشروطيت , قانون اساسي , نظام
دستورلغتنامه دهخدادستور. [ دُ ] (معرب ، اِ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است . || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه . (اقرب الموارد). || دفتری که نام س
دستورفرهنگ مترادف و متضاد۱. گرامر، نحو ۲. امر، تحکم، حکم، فرمایش، فرمان ۳. آیین، روش، ضابطه، قاعده، قانون ۴. ترتیب ۵. وزیر ۶. برنامه ≠ نهی
حنیفیةلغتنامه دهخداحنیفیة. [ ح َ فی ی َ ] (ع اِ) مؤنث حنیفی . عقیده ٔ نیکو و مذهب حق . (ناظم الاطباء). و حنیفیه در اسلام میل بسوی اسلام و اقامت بر عقد آن است . (اقرب الموارد).- س
مثاللغتنامه دهخدامثال . [ م ِ ] (ع اِ) فرمان . (از منتهی الارب ). حکم . (آنندراج ) (غیاث ). حکم و فرمان . ج ، اَمثِلَه و مُثل و مُثُل . (ناظم الاطباء). فرمان پادشاهی و مطلق حکم
خون فرمودنلغتنامه دهخداخون فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) دستور خون گرفتن دادن طبیب . فصد خواستن . (یادداشت مؤلف ).
پان ته آلغتنامه دهخداپان ته آ. [ت ِ ] (اِخ ) گزنفون در کتاب 4، فصل 2 آرد که : در خلال این احوال مادیها غنائم را تقسیم کردند و برای کوروش خیمه ٔ باشکوهی با تمام لوازم معیشت و یک زن ش