دستور دادندیکشنری فارسی به انگلیسیcall, charge, command, direct, enjoin, instruct, ordain, order, prescribe, require, wish
دستور دادنلغتنامه دهخدادستور دادن . [ دَدَ ] (مص مرکب ) امر کردن . فرمان دادن . || گفتن که چگونه کند. گفتن که چه کند و چگونه کند. || سفارش دادن . || اذن دادن . رخصت دادن . اجازت دادن