دستنبدلغتنامه دهخدادستنبد. [ دَ تَم ْ ب َ / ب ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از رقص . (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه دستبند است . رجوع به دستبند شود.
دِسْتِنْبُوگویش گنابادی در گویش گنابادی نام یکی از میوه های محلی گناباد است از خانواده کدوها که کوچکتر از خربزه و به رنگ نارنجی مایل به قهوهای میباشد.
دستبند زدنلغتنامه دهخدادستبند زدن . [ دَ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بند و حلقه بر دست کسی نهادن . او را مقید کردن : بند بر دست من کمند زده من بر افلاک دستنبد زده . نظامی . || حلقه زدن . پ
دستیارهلغتنامه دهخدادستیاره .[ دَس ْت ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دست برنجنی که از نقره و طلا باشد. (آنندراج ). دستنبد. دستوانه . دستیانه .
دستیانهلغتنامه دهخدادستیانه . [ دَ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) دست برنجن . دست آورنجن . قُلب . (از منتهی الارب ). دستانه . دستوانه . دستیاره . یارج . یارق . یاره .سوار: کُسبَر؛ دستیانه ا
دستبندلغتنامه دهخدادستبند. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) دست بند. لعل و مروارید و امثال آنرا گویند که زنان بر رشته کشند و بر دست بندند. (از جهانگیری ) (برهان ). عقد گوهرین که زنان بر دست