دستان خرلغتنامه دهخدادستان خر. [ دَ خ َ ] (نف مرکب ) دستان خرنده . گول خور.زودفریب . خریدار فریب و ترفند. ساده و زودباور. که به آسانی نیرنگ کسان خورد و ترفند کسان باور دارد.
خرده دانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= خردهبین: ◻︎ سعدی دلاوری و زبانآوری مکن / تا عیب نشمرند بزرگان خردهدان (سعدی۱: ۶۶۱).
خرده دانلغتنامه دهخداخرده دان . [ خ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب )مردم صاحب عقل و دانا و آنکه بهمه چیز برسد از کلیات و جزئیات . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : دل خرد مرا غمان بزرگ از بزرگان
خرم دانلغتنامه دهخداخرم دان . [ خ ُرْ رَ ] (اِ مرکب ) کیسه ٔ چرمین که درویشان و مسافران در کنار خود می بندند. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
خرمنجلغتنامه دهخداخرمنج . [ خ َ م ُ ] (اِ مرکب ) خرمگس ، چه منج بمعنی مگس باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج با بور ت
منجلغتنامه دهخدامنج . [ م ُ ] (اِ) هر زنبوررا گویند عموماً. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). زنبور را گویند. (آنندراج ). زنبور و کبت . (ناظم الاطباء).- خرمنج ؛ خرمگس . (فرهنگ رشیدی
ترنجیدهلغتنامه دهخداترنجیده . [ ت ُ / ت َ رُ / رَ دَ / دِ ] (ن مف ) اسم مفعول از ترنجیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). چین و آژنگ و انجوخ گرفته را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آ
رستم دستانلغتنامه دهخدارستم دستان .[ رُ ت َ م ِ دَ ] (اِخ ) رستم ، پهلوان مشهور. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 25) : رستم را نام اگرچه سخت بزرگست زنده بدویست نام رستم دس
شورلغتنامه دهخداشور. (اِ) آشوب . (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فتنه و فساد. شورش . (ناظم الاطباء). انقلاب . ثورت . (یادداشت مؤلف ) : تا برنهاد زلفک