دستاربندلغتنامه دهخدادستاربند. [ دَ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که دستاربندی به او متعلق باشد. (آنندراج ). کسی که دستار می بندد و عمامه بر سر دارد. ج ، دستاربندان . (ناظم الاطباء). معمم .
دستاربندفرهنگ انتشارات معین(دَ. بَ) (اِمر.) 1 - آن که دستار بندد، معمم . 2 - عالم ، دانشمند، فقیه . 3 - صاحب مسند.
دستاربندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که دستار به سر ببندد؛ آنکه عمامه بر سر میگذارد.۲. عالِم؛ فقیه: ◻︎ خسرو دستاربندان آن که دارد خسروی / بر خداوندان دستار از خداوند کلاه (سوزنی: ۳۴۲).
دستاربندانلغتنامه دهخدادستاربندان . [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) ج ِ دستاربند. کنایه از سادات و صدور و نقبا و علما و قضات و فضلا و مفتیان و درویشان و امثال ایشان باشد و به عربی ارباب العمایم
دستاربندیلغتنامه دهخدادستاربندی . [ دَ ب َ ] (حامص مرکب ) تعمم . (از یادداشت مرحوم دهخدا). عمامه داشتن . مقابل کلاه داری .
دستوربندلغتنامه دهخدادستوربند. [ دَ ب َ ] (نف مرکب ) متصدی و قاعده ایجاد. (آنندراج ). ناظم . سامان ده : امور ملک را دستوربندم به تدبیر و برآیم از که کمتر.سنجر کاشی .
دستاربندانلغتنامه دهخدادستاربندان . [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) ج ِ دستاربند. کنایه از سادات و صدور و نقبا و علما و قضات و فضلا و مفتیان و درویشان و امثال ایشان باشد و به عربی ارباب العمایم
دستاربندیلغتنامه دهخدادستاربندی . [ دَ ب َ ] (حامص مرکب ) تعمم . (از یادداشت مرحوم دهخدا). عمامه داشتن . مقابل کلاه داری .
چیره بندلغتنامه دهخداچیره بند. [ رَ / رِ ب َ ] (ص مرکب ) دستاربند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : عجب نیست از سرو بالابلندکه از عشق پیچان شود چیره بند. طغرا (از آنندراج ).|| به اصطلاح
دستارورلغتنامه دهخدادستارور. [ دَ تارْ وَ ] (ص مرکب ) دستاردار. معمم . (یادداشت مرحوم دهخدا). دستاربند. عمامه بسر.- دستاروران ؛ ارباب عمائم . اهل عمائم . دستارداران . دستاربندان .