دستیابلغتنامه دهخدادستیاب . [ دَس ْت ْ ] (نف مرکب ) دست یابنده . بدست آورنده . آنکه به چیزی دست یابد. موفق . غالب . کامیاب .- دستیاب بودن بر کسی یا چیزی ؛ بر او غلبه داشتن . بر او تفوق داشتن . بر او دست یافتن : گر او را بدی بر تو بر دستیا
دشتابلغتنامه دهخدادشتاب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 155 تن . آب آن از رودخانه . محصول آجا غلات و زیره . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دستیابفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که به امری یا چیزی دست یابد؛ دستیابنده.۲. (صفت مفعولی) بهدستآمده؛ آنچه انسان با کار و کوشش بهدست بیاورد.
جنگل دستیابaccessible forestواژههای مصوب فرهنگستانجنگلی که برای برداشت چوب و سایر فراوردههای جنگلی قابل دسترسی است
دست آبلغتنامه دهخدادست آب . [ دَ ] (اِ مرکب ) دستاب . آبی که برای شستن دست و روی بکار برند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || آبدست . وضو. (آنندراج ). آب وضو : هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل بلکه دستاب همه تسکین رضوان آمده . خاقانی .یا
آب دستلغتنامه دهخداآب دست . [ ب ِ / ب ْ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبدست . آبی که بیشتر با دو ظرف موسوم به آفتابه لگن پیش از طعام و بعد از طعام برای شستن دست و دهان بکار است : حورعین را ببهشت آرزو آید همه شب کآدمی وار به بزم ت