لغتنامه دهخدا
دزکشی . [ دُ ک ُ ] (حامص مرکب ) گوسفندکشی را گویند که قصابان بی خبر مستأجر کشند و به مردم فروشند، یا آنچه مستأجر از ایشان می گیرد به او ندهند. (لغت محلی شوشتر - خطی ). || کنایه از طبیبی که تازه روی کار آمده و بی وقوف در گوشه و کنار معالجه ٔ مرض کند. (لغت محلی شوشتر - خطی ).