دزلغتنامه دهخدادز. [ دَ ] (اِ) دژ. کوشک و بالاخانه . (برهان ). کوشک . (جهانگیری ). رواق . دهلیز. کاشانه . کوشک . بالاخانه . (ناظم الاطباء) : چو ببرید رستم بن شاخ گزبیامد ز دری
دزلغتنامه دهخدادز. [ دِ ] (اِ) دژ. قلعه و حصار. (برهان ). قلعه و حصار عموماً و قلعه ٔ بالای کوه خصوصاً. (آنندراج ). قلعه . (جهانگیری ) (از مهذب الاسماء). حصار. (شرفنامه ٔ منیر
دظلغتنامه دهخدادظ. [ دَظظ ] (ع مص ) راندن . (از منتهی الارب ). طرد کردن . (از اقرب الموارد). || شک کردن . || دریدن . (از منتهی الارب ).
دضلغتنامه دهخدادض . [ دَض ض ] (ع مص ) خدمت کردن با رعایت حقوق و آداب آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَص . و رجوع به دص شود.
دِزگویش بختیارینام مُهرى چوبى به اندازه تقریبى 18 × 50سانتىمتر که پس از جدا کردن دانه از کاه،گندمها را بهصورت مخروطى خرمنمىکنند و دامنه آن را از اطراف مُهر کنند تازمان تقسیم ف
دز بهمنلغتنامه دهخدادزبهمن . [ دِ زِ ب َ م َ ] (اِخ ) در اردبیل بر سرکوه سیلان در غایت استحکام بوده و آن را رویین دز نیز می گفته اند. اکنون ویران دز است . (از آنندراج ). و رجوع به
دز سلیمانلغتنامه دهخدادز سلیمان . [ دِ زِ س ُ ل َ ] (اِخ )از قلاع غرب ایران است که در شرق شمس الدین عرب درباوی کهکیلویه می باشد. (از جغرافیای غرب ایران ص 129).
دز ابرجلغتنامه دهخدادز ابرج . [ دِ زِ اَ رَ ] (اِخ ) کوهی است بالای ابرج که یک نیمه ٔ آن محکم است و یک نیمه محکم نیست چنانکه حصارتوان کردن و بستدن . اما بتاختن و زودی نتوان ستدن وآ