دیوانلغتنامه دهخدادیوان . [دی ] (اِ) محل گردآوری دفاتر (مجمعالصحف ) فارسی معرب است و کسائی آن را به فتح دال و مولد دانسته است و سبب اینکه «واو» در دیوان مانند «سید» اعلال نشده اس
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم ، معروف به مجنون لیلی : بلبل به غزل طیره کند اعشی راصلصل به نوا سخره کند لیلی را. منوچهر
خراباتیلغتنامه دهخداخراباتی .[ خ َ ] (ص نسبی ) کسی که در خرابات و می خانه تردد کند و اهل خرابات باشد. (از ناظم الاطباء) : خراباتیان را صلایی زنم . نظامی .چون خراباتی نباشد زاهدی کش
دیوانهلغتنامه دهخدادیوانه . [ دی ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از: دیو + انه ، ادات نسبت . (یادداشت مؤلف ). مانند دیو. همچون دیو. در اصل بیای مجهول بوده بمعنی کسی که منسوب و مشابه دیوان
مشغوفلغتنامه دهخدامشغوف . [ م َ ] (ع ص ) دیوانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که اندرون دلش چیزی رسیده باشد. (غیاث ). شیفته و دیوانه در دوستی و عشق . (از اقرب ا