درشورلغتنامه دهخدادرشور. [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان درآگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 35 هزارگزی باختر حاجی آباد و سر راه مالرو حاجی آباد به نیزار. (از فره
درشورلغتنامه دهخدادرشور. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلاشکرد بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 50 هزارگزی باختر کهنوج و سر راه مالروکهنوج به اسفندقه ، با 200 تن سکنه . آب آن از
شورلغتنامه دهخداشور. (اِ) آشوب . (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فتنه و فساد. شورش . (ناظم الاطباء). انقلاب . ثورت . (یادداشت مؤلف ) : تا برنهاد زلفک
غریو برخاستنلغتنامه دهخداغریو برخاستن . [ غ ِ وْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برخاستن . شور و غوغا بلند شدن . غریو برآمدن . رجوع به غریو شود : چون بلال در مسجد آمد غریو از میان صحا
غوغالغتنامه دهخداغوغا. [ غ َ / غُو ] (اِ) شور و مشغله . (فرهنگ رشیدی ). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و
ولولهلغتنامه دهخداولوله . [ وَل ْ وَ ل َ / وِل ْ وِ ل ِ ] (از ع ، اِ) جوش و خروش . (غیاث اللغات ). شور و آشوب و غوغا. (برهان ) (غیاث اللغات ). بانگ و فریاد. (غیاث اللغات ) (صراح
شوریدهلغتنامه دهخداشوریده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )درهم . آشفته . منقلب . دگرگون : چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم . (تاریخ بیهقی چ ادی