درزمانلغتنامه دهخدادرزمان . [ دَ زَ ] (ق مرکب ) فی الفور. درحال . بزودی . بمجرد. (ناظم الاطباء). فوری . علی الفور. فی الحال . یکایک : شنید این سخن شاه شد بد گمان فرستاده را جست هم
درزمانلغتنامه دهخدادرزمان . [ دَرَ ] (اِ) رشته و ریسمان تافته را گویند که در سوزن کشند. (برهان ) (از آنندراج ). ریسمانی باشد که در سوزن کشند. (مجمعالفرس سروری ). رشته و ریسمان تاف
قولانجقواژهنامه آزاددر زمان قدیم به اسب قولان میگفتن در باتلاقی در جنوب روستا که زینه نام دارد اسب یاهمان قولان به گل مشینه اربابه میگه قولان چیغ(اسب بیرون بیا)به همین دلیل اسم روس