خون در دل افتادنلغتنامه دهخداخون در دل افتادن . [ دَ دِ اُ دَ ] (مص مرکب ) برنج و تعب افتادن . بناراحتی افتادن . خونین دل شدن : ندرد چو گل خرقه از دست خارکه خون در دل افتاده خندد چو نار.بوس
خارلغتنامه دهخداخار. (اِ) شوکه . شوک . (منتهی الارب ). شوکه ٔ تیز. (آنندراج ). سَفی ̍. عَرین . عَسَج . لُدّاغ . (منتهی الارب ). لم . لام . بور. غاز. غاژ. تیغ. تیخ . تلی . تلو :
گره شدنلغتنامه دهخداگره شدن . [ گ ِ رِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عقده ایجاد شدن : طوفان گره شده ست مرا در دل تنورتا مهر شرم بر لب اظهار ما زده ست . صائب (از آنندراج ).- گره شدن عمر ؛
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکس
یلغتنامه دهخدای . (پسوند) در قدیم به آخر فعل ملحق می گردید و در معانی زیر به کار می رفت : 1- برای استمرار، این یاء بجای «می » یا «همی » به آخر فعل ماضی ساده یا مطلق پیوندد و
شکستهلغتنامه دهخداشکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) مکسور و خردشده . (ناظم الاطباء). خرد. (آنندراج ). منکسر. مکسور. کسیر. (منتهی الارب ). نعت مفعولی از شکستن در معنی متع