اتومبیل معمولی (که برای شرکت در مسابقه اتومبیل رانی تعدیل و دستکاری می شود)دیکشنری فارسی به انگلیسیstock car
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (
خواباندنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی را خواب کردن؛ به خواب بردن.۲. [عامیانه، مجاز] بستری کردن.۳. مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن.۴. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل کردن.۵. [عامیانه، مجا
تبریزلغتنامه دهخداتبریز. [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان در اقلیم پنجم ... و مردم آنجا اکثر آهنگرند و جلال الدین سیوطی در لب الالباب نوشته که تبریز بالکسر شهری است قریب
ترکمانلغتنامه دهخداترکمان . [ ت ُ ک َ ] (اِخ ) لقب طایفه ای هم هست از ترکان بی اعتدال . گویند این طایفه از اولاد یافث بن نوح نیستند. (برهان ). نام طایفه ای است معروف و مشهور از گر
خداشناسیلغتنامه دهخداخداشناسی . [ خ ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت خدا.معرفةاﷲ. (یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از تدین و دینداری . دانش خداشناسی : دانش خداشناسی در معنی حقیقی خود، شامل قسم