دریافتندیکشنری فارسی به انگلیسیapprehend, compass, comprehend, dig, digest, discover, distinguish, fathom, feel, find, glean, grasp, nose, notice, perceive, plumb, realize, scent, see, unders
دریافتنلغتنامه دهخدادریافتن . [ دَرْ ت َ ] (مص مرکب ) یافتن به تحقیق کردن و وارسیدن . (آنندراج ). واقف شدن و دانستن و مطلع شدن . (ناظم الاطباء).دانستن . درایت . تفهم . فهمیدن . فهم
دریافتنیلغتنامه دهخدادریافتنی . [ دَرْ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل دریافتن . درخور اعتنا و توجه و فهم و درک و تدارک و تلافی و جبران : دریافتنی است غور این کاربرتافتنی است جور این بار. نظا
کار دریافتنلغتنامه دهخداکار دریافتن . [ دَرْ ت َ ] (مص مرکب ) ادراک شغل . به کار رسیدن : واجب آن شد که کار دریابم گر نگیرد چو دیگران خوابم .نظامی (هفت پیکر ص 48).
مزه دریافتنلغتنامه دهخدامزه دریافتن . [ م َ زَ / زِ دَرْ ت َ ] (مص مرکب ) تَلَمﱡظ. (منتهی الارب ). احساس طعم و مزه ٔ غذا کردن .