دریابرلغتنامه دهخدادریابر. [ دَرْ ب ُ ] (نف مرکب ) دریابرنده . بحرپیما. دریاپیما. طی کننده ٔ دریا. دریاگذار : کُه اندام و مه تازش و چرخ گردزمین کوب و دریابر و رهنورد.اسدی .
دریابَری راهبردیstrategic sealiftواژههای مصوب فرهنگستانبهکارگیری شناورهای اقیانوسپیمای حمل تجهیزات و مواد نظامی در پشتیبانی از نیروهای نظامی کشور و نیروهای ترابری راهبردی
نیروهای دریابَری راهبردیstrategic sealift forcesواژههای مصوب فرهنگستاننیروهای دریابَری، مرکب از ناوها و سامانههای جابهجایی و تحویل بار و کارکنان آنها
نیروهای دریابَری راهبردیstrategic sealift forcesواژههای مصوب فرهنگستاننیروهای دریابَری، مرکب از ناوها و سامانههای جابهجایی و تحویل بار و کارکنان آنها
دریاگذارلغتنامه دهخدادریاگذار. [دَرْ گ ُ ] (نف مرکب ) دریاگذارنده . گذرکننده از دریا. دریابر. که از دریا عبره کند و بگذرد : خسرو فرخ سیر بر باره ٔ دریاگذاربا کمند اندر میان دشت چون
که انداملغتنامه دهخداکه اندام . [ ک ُه ْ اَ ] (ص مرکب )کوه پیکر. که اندامی بزرگ چون کوه دارد : که اندام و مه تازش و چرخ گردزمین کوب و دریابر و ره نورد.اسدی .
چرخ گردلغتنامه دهخداچرخ گرد. [ چ َ گ َ ] (نف مرکب ) گردنده ٔ بر چرخ فلک .آسمان گرد. فلک گرد. آسمان نورد. فلک نورد : یکی دشت پیمای برنده راغ بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ که اندام و م
زمین کوبلغتنامه دهخدازمین کوب . [ زَ ] (نف مرکب ) (از: «زمین » + «کوب »، کوبنده ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زمین کوبنده . (فرهنگ فارسی معین ). کوبنده ٔ زمین . || کنایه از اسب و شتر