درک کردندیکشنری فارسی به عربیاتل , احدس , ادخل , ادرک , استول عليه , اسمع , افهم , الق القبض عليه , صيد , قامة , قدر
درک کردندیکشنری فارسی به انگلیسیapprehend, catch, compass, comprehend, conceive, distinguish, fathom, find, gather, get, grasp, make, penetrate, perceive, pierce, plumb, read, realize, see, ta
درک کردنلغتنامه دهخدادرک کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریافتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). فهمیدن . فهم کردن . و رجوع به درک شود.
ادرکدیکشنری عربی به فارسیدرک کردن , دريافتن , مشاهده کردن , ديدن , ملا حظه کردن , تحقق بخشيدن , پي بردن
استنباطفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدرک کردن مطلبی از مطلب دیگر؛ دریافتن امری به قوۀ فهم و اجتهاد خود.