درکوبلغتنامه دهخدادرکوب . [ دَ ] (نف مرکب ) درکوبنده . کوبنده ٔ در. قارع الباب . || مجازاً، طلبکار مبرم : و با مردی که در متاع بصارت ندارد معامله نکند تا از درکوب ایمن بود. (منتخ
دارکوبگویش اصفهانی تکیه ای: tortora طاری: bolbolǰa طامه ای: deraquwe طرقی: dârköv کشه ای: törtöra نطنزی: tortora
در کوفتنلغتنامه دهخدادر کوفتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) در کوبیدن . کوفتن در. دق الباب کردن . در زدن : در من چه کوبی ره من چه گیری چه آرام گیرد دلت با چنانی . فرخی (از آنندراج ).انگشت
نسکلغتنامه دهخدانسک . [ ن ُ ] (اِ) هر دفتر را نام باشد از دفاترپازند. (غیاث اللغات ). قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند منسوب به زردشت که هر قسم را نسک نام نهاده وهر نسک را به