درویش گردیدنلغتنامه دهخدادرویش گردیدن . [ دَرْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درویش شدن . مستمند گشتن . مسکین شدن . اصفار. اعدام . املاق . خَوب . عُدم . اقشاء؛ درویش گردیدن سپس توانگری . هزل ،
درویشفرهنگ مترادف و متضاد۱. رهرو، سالک، صوفی، عارف، قلندر ۲. بیچیز، بینوا، تهیدست، عایل، فقیر، مفلس، نیازمند ۳. زاهد، عزلتگزین، گوشهنشین، معتکف ۴. خاکی ≠ توانگر
درویشلغتنامه دهخدادرویش . [ دَرْ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ عبدالوند هیهاوند از طایفه ٔ چهار لنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
درویشلغتنامه دهخدادرویش . [ دَرْ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد طالوی ، مکنی به ابوالمعالی . ادیب قرن دهم هجری است . رجوع به طالوی در ردیف خود شود.
خوبلغتنامه دهخداخوب . [ خ َ ] (ع مص ) درویش گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد).
اعوازلغتنامه دهخدااعواز. [ اِع ْ ] (ع مص ) درویش گردیدن : اعوز الرجل اعوازاً؛ درویش گردید.(منتهی الارب ). درویش و محتاج شدن . (آنندراج ). درویش گردیدن . (ناظم الاطباء). بی چیز و
اقشاءلغتنامه دهخدااقشاء. [ اِ ] (ع مص ) درویش گردیدن پس از توانگری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
انفاقلغتنامه دهخداانفاق . [ اِ ] (ع مص ) درویش گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). بی چیز شدن و بپایان رسیدن توشه
عدملغتنامه دهخداعدم . [ ع َ دَ ] (ع مص ) درویش گردیدن .نیازمند شدن . (از قطرالمحیط) (منتهی الارب ). || گول گردیدن . (منتهی الارب ). || فقدان . (قطرالمحیط). گم گردیدن . (زوزنی )