درویش خیللغتنامه دهخدادرویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در یکهزارگزی جنوب آمل ، با 105 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هراز و را
درویش خیللغتنامه دهخدادرویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 6 هزار و پانصد گزی خاوری آمل . آب آن از رودخانه ٔ هراز و راه آن مالرو ا
درویش خیلکلغتنامه دهخدادرویش خیلک . [ دَرْ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پی رجه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری .واقع در 52 هزارگزی شمال کیاسر آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو
درویشفرهنگ مترادف و متضاد۱. رهرو، سالک، صوفی، عارف، قلندر ۲. بیچیز، بینوا، تهیدست، عایل، فقیر، مفلس، نیازمند ۳. زاهد، عزلتگزین، گوشهنشین، معتکف ۴. خاکی ≠ توانگر
درویشلغتنامه دهخدادرویش . [ دَرْ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ عبدالوند هیهاوند از طایفه ٔ چهار لنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
درویش خیلکلغتنامه دهخدادرویش خیلک . [ دَرْ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پی رجه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری .واقع در 52 هزارگزی شمال کیاسر آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو
خیللغتنامه دهخداخیل . [ خ َ ] (ع اِ) لشکر. سپاه . (ناظم الاطباء). گروه سواران . (غیاث اللغات ). لشکریان . سپاهیان . نظامیان . عساکر. آنان که خدمت لشکری کنند : که هرچند هستند خی
زینتیلغتنامه دهخدازینتی . [ ن َ ] (اِخ ) محمدحسین . از اهل مشهد و شخصی آرمیده و هموار است و در فن بنائی و معماری نادر زمان خود میباشد. چون خیلی درویش نهاد است اشعارش نیز درویشانه
علی درویشلغتنامه دهخداعلی درویش . [ ع َ ی ِ دَ ] (اِخ ) ابن حسن بن ابراهیم انکوری مصری ، مشهور به درویش . ادیب و نویسنده و شاعر بود و در قاهره در ماه محرم سال 1211 هَ . ق .متولد شد.
لابةلغتنامه دهخدالابة. [ ب َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). عامربن طفیل گوید : و نحن جلبنا الخیل من بطن لابةفجئن یبارین الاعنة سمّها. (معجم البلدان ).شهری است به حدود نوبه
