درونیدیکشنری فارسی به انگلیسیbuilt-in, domestic, in-house, inner, inside, interior, internal, internally, intimate, intrinsic, inward, organic, sneaking, subjective, visceral
درونیلغتنامه دهخدادرونی . [ دَ] (ص نسبی ) مقابل برونی . (از آنندراج ). درون . اندرون . اندرونی . (ناظم الاطباء). داخلی . مقابل بیرونی . خارجی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || باطنی .
آندودرمفرهنگ انتشارات معین(دُ دِ رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - درونی ترین لایه از سه لایة زایندة اولیة جنین جانور که بخشی از لولة گوارش و ریه ها و ساختارهای مربوط از آن پدید آید. 2 - درونی ترین
پوستهفرهنگ انتشارات معین(اِ.) 1 - بیرونی ترین بخش پوست . 2 - پوشش اندام های درونی بدن . 3 - بخش کوچکی از پوست که یاخته های آن مرده است و از بقیة پوست جدا می شود. 4 - پوشش بیرونی دانه
پیتلغتنامه دهخداپیت . (اِخ ) نام یکی از جزیره های مجمعالجزائر موسوم به جیلبرت واقع در قسمت میکرونسیا از اقیانوس کبیر و شمالی ترین آن جزائر. مثلثی شکل و سنگلاخ و قسمت درونی آن ا
مصرفاتلغتنامه دهخدامصرفات . [ م ُ رِ / م ُ ص َرْ رِ ] (ع اِ) (اصطلاح داروسازی ) از قدیمی ترین وسایل درمان درد است . بقراط بدون اینکه به علت تأثیر آنها اشاره کند خواص آنها را یادآ