دروزلغتنامه دهخدادروز. [ دُ ] (اِخ ) درزیه . طایفه ای از اسماعیلیان که در کوهستانهای شام باشند منسوب به ابومحمد عبداﷲ درزی صاحب دعوت حاکم بأمراﷲ فاطمی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دروزلغتنامه دهخدادروز. [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دَرز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ درز،به معنی شکاف جامه که دوخته باشند. (آنندراج ). و به معنی محل پیوند دو چیز. (غیاث ). رجوع
دروزنلغتنامه دهخدادروزن . [ دَ؟ ] (اِخ )ذکر ماسح و سوادی که در آن مقادیر مساحت شده ٔ زمینها را ثبت کند. (مفاتیح ، در مواضعات ذکور و دفاتر).
دروزنلغتنامه دهخدادروزن . [ دِ رَ / رُو زَ ] (نف مرکب ) حصّاد و دروگر. (ناظم الاطباء). درونده ٔ غله . (از شعوری ج 1 ورق 450).
دروزةلغتنامه دهخدادروزة. [ دَرْ وَ زَ ] (ع مص ) معرب از دریوزه . دریوزه کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || به کارهای دون و فرومایه پرداختن چون جولاهی و دربان و امثال آن . (یادداشت
دروزیهلغتنامه دهخدادروزیه . [ دُ زی ی َ ] (اِخ ) طایفه ای دارای آداب و عقاید خاص که در لبنان و سوریه (مخصوصاًحدود دمشق و جبل جوردن ) سکونت دارند و خود را موحّدون می خوانند. تعداد
دروزنلغتنامه دهخدادروزن . [ دَ؟ ] (اِخ )ذکر ماسح و سوادی که در آن مقادیر مساحت شده ٔ زمینها را ثبت کند. (مفاتیح ، در مواضعات ذکور و دفاتر).
دروزنلغتنامه دهخدادروزن . [ دِ رَ / رُو زَ ] (نف مرکب ) حصّاد و دروگر. (ناظم الاطباء). درونده ٔ غله . (از شعوری ج 1 ورق 450).
دروزةلغتنامه دهخدادروزة. [ دَرْ وَ زَ ] (ع مص ) معرب از دریوزه . دریوزه کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || به کارهای دون و فرومایه پرداختن چون جولاهی و دربان و امثال آن . (یادداشت
دروزیهلغتنامه دهخدادروزیه . [ دُ زی ی َ ] (اِخ ) طایفه ای دارای آداب و عقاید خاص که در لبنان و سوریه (مخصوصاًحدود دمشق و جبل جوردن ) سکونت دارند و خود را موحّدون می خوانند. تعداد