دروجلغتنامه دهخدادروج . [ دَ ] (ع ص ) باد تند و تیز، گویند: ریح دروج ، و نیز قدح یا سهم دروج ؛ تیر سریعو تند و تیز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دروجلغتنامه دهخدادروج . [ دُ ] (ع مص ) رفتن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). مشی .(از اقرب الموارد). || به آخر رسیدن قوم .(از منتهی الارب ). درگذشتن و منقرض شدن قوم . (
غددلغتنامه دهخداغدد. [ غ ُدَدْ ] (ع اِ) ج ِ غُدّه . (منتهی الارب ) : دروجود بزم ما اغیار شد همچون غددگر ازاله میکنی لابد مضرت میرسد. (لسان العجم بنقل از ابوالمعالی ).رجوع به غد
اشونلغتنامه دهخدااشون . [ اَ ش َ وَ ] (اوستایی ، ص ) صفت کلمه ٔ اوستایی اَش َ است که بمعنی «رت » («نظم نیکو» یا «حقیقت ») است و یکی از امشاسپندان میباشد... در گاتها جهان نیک و ج
نسالغتنامه دهخدانسا. [ ن َ ] (اِ) جائی که بر آن آفتاب نتابد یا در بعضی اوقات سال بتابد. (فرهنگ نظام ). موضعی را گویند از کوه و غیر آن که در آنجا آفتاب هرگز نتابد یا کمتر برسد.
دیرالجماجملغتنامه دهخدادیرالجماجم . [ دِ رُل ْ ج َ ج ِ ] (اِخ ) دیری است در بابل (عراق ) واقع در هفت فرسخی کوفه و بنا بگفته یاقوت در جهت راه بیابانی بصره است و در نزدیکی آن دیری است ب