دروازه وانلغتنامه دهخدادروازه وان . [ دَرْ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دروازه بان . دراب . (یادداشت مرحوم دهخدا). بواب . و رجوع به دروازه بان شود.
دروازهفرهنگ انتشارات معین(دَ زِ) (اِمر.) 1 - در بزرگ ، درب . 2 - جایی در دو سوی میدان فوتبال و برخی بازی های دیگر که بازیکنان می کوشند توپ را در آن وارد کنند.
دروازه بانلغتنامه دهخدادروازه بان . [ دَرْ زَ / زِ ] (ص مرکب ) حاجب . بواب . (آنندراج ). دروازه وان . دراب . (یادداشت مرحوم دهخدا). پاسبان دروازه . (ناظم الاطباء) : مانا که هست گردون
حربیةلغتنامه دهخداحربیة. [ ح َ بی ی َ ] (اِخ ) نام محله ای بزرگ بیرون شهر بغداد و آنرا حرب بن عبداﷲ بلخی الراوندی قائد و یکی از سرداران ابی جعفر منصور خلیفه بنیاد کرد وآن بقرب در
پشتبانلغتنامه دهخداپشتبان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) چوب یا سنگ یا ثقیل دیگری که بر پشت در نهند تا به آسانی گشاده نشود. پشتیبان . پشتیوان . پشت وان : سپه را پشتبان بادی جهان را پادشا با
آونگلغتنامه دهخداآونگ . [ وَ ] (اِ) رشته ای که انگور و دیگر میوه بندند و آویزند (فرهنگ اسدی ، خطی )، و این کار برای تازه ماندن و گنده نشدن میوه است به زمستان . معلاق . آوند. بند
گرگنجلغتنامه دهخداگرگنج . [ گ ُ گ َ ] (اِخ ) ارکنج است که دارالملک خوارزم باشد. و با جیم فارسی هم بنظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ) : برزم اندرون شیده برگشت ازوی سوی شهر گرگنج