دروالغتنامه دهخدادروا. [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروای . سرگشته و سرگردان و حیران . (برهان ) (از جهانگیری ). سراسیمه . متحیر. (ناظم الاطباء). درهوای باشد از حیرت و سرگشتگی . (از صحاح ا
دروالغتنامه دهخدادروا. [ دَرْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دروای . چیزی ضروری و حاجت و مایحتاج . (برهان ) (از جهانگیری ). حاجت . (غیاث ). محتاج الیه . نیازی . دربا. دروایست . دربایست
دروءلغتنامه دهخدادروء. [ دُ ] (ع اِ) دروءالطریق ؛ شکافها و آب کنده های راه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن جمع دَرْء است به معنی کژی و انحراف و خمیدگی . (از اقرب الموار
دروءلغتنامه دهخدادروء. [ دُ ] (ع مص ) ناگاه برآمدن مرد، یاعام است . (از منتهی الارب ). درء. (اقرب الموارد). و از این مصدر است : کوکب دِرّی ؛ ناگاه برآینده ، و برخی دُرّی خوانند
دروا شدنلغتنامه دهخدادروا شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واشدن . معلق شدن . آویخته شدن . برآمدن : تیصیص ؛ گشاده و دروا شدن زمین به روئیدن گیاه (از منتهی الارب )؛ دروا شدن گیاه به
دروا کردهلغتنامه دهخدادروا کرده . [ دَرْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از دروا کردن . رجوع به دروا کردن شود. || حجاب برداشته و بار عام داده . (ناظم الاطباء).
دروا گردیدنلغتنامه دهخدادروا گردیدن . [ دَرْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب )دروا شدن . برپا گردیدن . بپا خاستن : شَظی ̍؛ دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده . (از منتهی الارب ). رجوع به دروا شدن ش
دروا شدنلغتنامه دهخدادروا شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واشدن . معلق شدن . آویخته شدن . برآمدن : تیصیص ؛ گشاده و دروا شدن زمین به روئیدن گیاه (از منتهی الارب )؛ دروا شدن گیاه به
دروا کردهلغتنامه دهخدادروا کرده . [ دَرْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از دروا کردن . رجوع به دروا کردن شود. || حجاب برداشته و بار عام داده . (ناظم الاطباء).
دروا گردیدنلغتنامه دهخدادروا گردیدن . [ دَرْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب )دروا شدن . برپا گردیدن . بپا خاستن : شَظی ̍؛ دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده . (از منتهی الارب ). رجوع به دروا شدن ش
دروارلغتنامه دهخدادروار. [ دَرْ ] (ص ، اِ) دروا. درواز. دروایست . ضروری . مایحتاج . || سرگشته . سرنگون . حیران . (برهان ). آویخته . (آنندراج ) (انجمن آرا). || راهی را نیز گویندکه
درواکردنلغتنامه دهخدادرواکردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (از: در + وا + کردن ) افراشتن . برپا کردن . بلند کردن ، (ناظم الاطباء).ستیخ کردن . سیخ کردن چون : دروا کردن خروس پرهای گرد