درسنجیدنلغتنامه دهخدادرسنجیدن . [ دَ س َ دَ ] (مص مرکب ) سنجیدن : شغل همه درسنجی داد همه بستانی کار همه دریابی حق همه بگزاری . منوچهری .رجوع به سنجیدن شود.
درگنجیدنلغتنامه دهخدادرگنجیدن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گنجیدن : درنگنجد مگر به دل که دلست کیسه ٔ دانش و خزینه ٔ راز. ناصرخسرو.برو کز هیچ روئی درنگنجی اگر موئی که موئی درنگنجی . نظ
درانیدنلغتنامه دهخدادرانیدن . [ دَ دَ / دِرْ را دَ ] (مص ) متعدی دریدن . ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کر
درسنجیدنلغتنامه دهخدادرسنجیدن . [ دَ س َ دَ ] (مص مرکب ) سنجیدن : شغل همه درسنجی داد همه بستانی کار همه دریابی حق همه بگزاری . منوچهری .رجوع به سنجیدن شود.
درگنجیدنلغتنامه دهخدادرگنجیدن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گنجیدن : درنگنجد مگر به دل که دلست کیسه ٔ دانش و خزینه ٔ راز. ناصرخسرو.برو کز هیچ روئی درنگنجی اگر موئی که موئی درنگنجی . نظ
انحصارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. درگنجیدن در چیزی.۲. محدود بودن.۳. (اقتصاد) اختصاصی بودن مالکیت چیزی یا امتیاز کاری یا فروش کالایی به کسی یا مؤسسهای معین.
انحصارلغتنامه دهخداانحصار. [اِ ح ِ ] (ع مص ) کوتاه شدن و درگنجیدن در چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || در تنگنا افتادن . || محدود بودن . مخصوص بودن امری بکسی یا مؤسسه ای . ||
سعتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. وسعت یافتن؛ فراخ گشتن؛ درگنجیدن.۲. گشادگی؛ فراخی.۳. توانگری.۴. توانایی.