درهم و برهم کردندیکشنری فارسی به انگلیسیbecloud, confuse, derange, dislocate, disorder, disorganize, embroil, jumble, muddle, ravel, shuffle, snarl, unsettle
درهم و برهمدیکشنری فارسی به انگلیسیabrupt, disorderly, disjointed, higgledy-piggledy, pell-mell, helter-skelter, huggermugger, indiscriminate, topsy-turvy, messy, wild, mixed, muddy, mysticism, p
درهم و برهملغتنامه دهخدادرهم و برهم . [ دَ هََ م ُ ب َ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) درهم برهم . شوریده . آشفته . قاطی پاطی . شلوغ پلوغ . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خوابهای درهم و برهم ؛ اض
گوراندنفرهنگ انتشارات معین(دَ) (مص م .) 1 - درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آن را). 2 - آشفتن .
قاتی کردنفرهنگ انتشارات معین(کَ دَ) (مص م .) 1 - درهم و برهم کردن . 2 - دیوانه شدن ، اختلال حواس پیدا کردن .
tangleدیکشنری انگلیسی به فارسیخجالت کشیدن، درهم و برهم کردن، ژولیدن، ژولیده کردن، درهم پیچیدن، گرفتار کردن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن، گوریده کردن