درنگیدنلغتنامه دهخدادرنگیدن . [ دَ / دِ رَ دَ ] (مص ) به بانگ درآمدن . (ناظم الاطباء). صدا کردن تار و ساز و گرز و شمشیر. ترنگیدن . و رجوع به درنگ [ دَ / دِ رَ ] شود.
درنگیدنلغتنامه دهخدادرنگیدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درنگ کردن . ثبات و آرام ورزیدن . (برهان ). آرام گزیدن . ثبات ورزیدن . (آنندراج ). ثابت ماندن . (ناظم الاطباء). || تأخیر کردن . (بر
درنگینلغتنامه دهخدادرنگین . [ دْرَ / دِرَ ] (اِخ ) نامی است که در قدیم به سرزمین سیستان می دادند. (از یسنا ص 61).
ترنگیدنلغتنامه دهخداترنگیدن . [ ت ُ رُ / رَ دَ ] (مص ) صدا و آواز کردن چله ٔ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن . (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی : ز کوب گرز و تر
درنگانیدنلغتنامه دهخدادرنگانیدن . [ دَ / دِ رَ دَ ] (مص ) به درنگ داشتن . به آوا دادن درآوردن . به صدا انداختن . درنگیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به درنگیدن شود.
مول موللغتنامه دهخدامول مول . (اِمص مرکب ) (ریشه یا ماده ٔ مکرر مولیدن ). عمل این دست آن دست کردن . عمل مس مس کردن . (یادداشت مؤلف ). عمل درنگیدن و تأخیر کردن : برای تو مهان در ا
ترنگلغتنامه دهخداترنگ . [ ت َ / ت ِ رَ / رِ ] (اِ صوت ) بانگ کمان است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281). صدا و آوازه ٔ کمان باشد به وقت تیرانداختن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (
درنگینلغتنامه دهخدادرنگین . [ دْرَ / دِرَ ] (اِخ ) نامی است که در قدیم به سرزمین سیستان می دادند. (از یسنا ص 61).
درانگلغتنامه دهخدادرانگ . [ ] (اِخ ) زرنگ . سرزمین سیستان و مردم ایران . (از ایران باستان ج 2 ص 1685). درنگیانا.