درنثارلغتنامه دهخدادرنثار. [ دُ ن ِ ] (ص مرکب ) نثار کننده ٔ در. درپاش . درافشان : خاطری درنثار چون دریافکرتی تیزمایه چون آذر. سنائی .دستش به ابر نیسان ماند گه سخاگر باشد ابر نیسا
زربخشلغتنامه دهخدازربخش . [ زَ ب َ ] (نف مرکب ) زربخشنده . بخشنده ٔ زر. که زر عطا کند : دستش به ابر نیسان ماند گه عطاگر باشد ابر نیسان زربخش و درنثار.سوزنی .
سراج الدینلغتنامه دهخداسراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) سکزی . سید عالیقدر دانا و فاضل بوده و پنج هزار بیت دیوان داشته ، مدح ملک نصرةالدین سیستانی میگفته ، زمان ناصرالدین را نیز در
طرنگادلغتنامه دهخداطرنگاد. [ طُ رُ ] (از لاتینی ، اِ) این لفظ از کلمه ٔ درنگاریس لاتینی اخذ شده و آن عبارت است از رتبه ای که بطریقها به جانشینان خود اعطا کنند.صاحب بیان الادیان ذی
شامورتی بازیواژهنامه آزاد1.دوزو کلک2.شعبده بازی3.حقه بازی به عنوان مثال می گویند:«بیا برو واسه من شامورتی بازی درنیار!من خودم ختم روزگارم»که نوعی اصطلاح عامیانه است.
تشبیهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چیزی را به چیز دیگر مانند کردن؛ شبیه کردن.۲. (ادبی) مانند کردن کسی یا چیزی به کس دیگر یا چیز دیگر در صفتی بهوسیلۀ ادات تشبیه. تشبیه دارای چهار رکن است: ۱) م