درنلغتنامه دهخدادرن . [ دَ رَ ] (ع اِ) ریم و چرک . (منتهی الارب ). ریم تن . (دهار). وسخ . (از صراح ). خاز. (مهذب الاسماء). شوخ . چرکی و یا آلودگی به چرکی . (از اقرب الموارد).-
درنلغتنامه دهخدادرن . [ دَ رَ ] (ع مص ) چرکین گردیدن و ریمناک شدن . (از منتهی الارب ). شوخگن شدن .(المصادر زوزنی ). چرک شدن و یا آلوده به چرکی شدن . (از اقرب الموارد). شوخی . |
درنلغتنامه دهخدادرن . [ دَ رَ ] (اِ) زرو. زالو. زلو، و آن جانوری باشد که خون از اعضای آدمی بکشد. (از برهان ). زلو، و آن کرمی است آبی که خون می مکد. (غیاث ). علق . (ناظم الاطباء
درنلغتنامه دهخدادرن . [ دَ رِ ] (ع ص ) ریمناک و چرک آلوده . (منتهی الارب ). خازگن . (مهذب الاسماء). || جامه ٔ چرک آلوده و دَرَن دار. (از اقرب الموارد). || جامه ٔ کهنه . (منتهی
درنافرهنگ انتشارات معین(دُ) [ تر. ] (اِ.) پرنده ای وحشی و حلال گوشت ، با پاهای بلند، گردنِ دراز و دُم کوتاه . بیشتر در کنار آب ها می نشیند.
درنةلغتنامه دهخدادرنة. [ دَ رِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث دَرِن ، گویند: یداه درنتان بالخیر؛ یعنی دو دست او آغشته به خیر است . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به دَرِن شود.
تخته نردلغتنامه دهخداتخته نرد. [ ت َ ت َ / ت ِ ن َ ] (اِ مرکب ) تخته که بر آن بازی نردبازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اسباب بازی نرد. (ناظم الاطباء). ظاهراً درست آن تخت نرد، چنانک