درم گزینلغتنامه دهخدادرم گزین . [ دِ رَ گ ُ ] (نف مرکب ) صراف . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
درم گزینفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که پول خوب و بد را از هم جدا کند؛ درمگزیننده؛ درمسنج؛ صراف.
دره گزان پائینلغتنامه دهخدادره گزان پائین . [ دَرْ رَ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش مرکزی شهرستان بیرجند واقع در 31هزارگزی شمال باختری بیرجند، با285 تن سکنه . آب آن از قن
درگزینلغتنامه دهخدادرگزین . [ دَ گ َ ] (اِخ ) درجزین . گویند نام شهر کوچکی است در اقلیم اعلم که یکی از نواحی همدان است و بین همدان و زنجان واقع شده و شهرکی بزرگ و آباد و منزه از م
درگزینیلغتنامه دهخدادرگزینی . [ دَ گ َ ] (اِخ ) ناصربن علی ، ملقب به قوام الدین و مکنی به ابوالقاسم . وزیر سلطان محمود سلجوقی . رجوع به ناصر درگزینی در ردیف خود و مآخذ ذیل شود: معج
درگزینیلغتنامه دهخدادرگزینی . [ دَ گ َ ] (ص نسبی ) درجزینی . منسوب به درگزین ، که نام شهری بوده است به همدان . رجوع به درگزین و درجزین شود.
عمادالدین درگزینیلغتنامه دهخداعمادالدین درگزینی . [ ع ِ دُدْ دی ن ِ دَ گ َ ] (اِخ ) مکنی به ابوالبرکات . وزیر مسعودبن محمد سلجوقی ، در آن زمان که فرمانفرمای عراق بود و پیش از رسیدنش به سلطنت
به گزینلغتنامه دهخدابه گزین . [ ب ِه ْ گ ُ ] (ن مف مرکب ) انتخاب بر انتخاب راگویند یعنی از چیزهای گزیده بهترها را باز بگزینند.(انجمن آرا) (آنندراج ). چیزهای سره و نیکو که از چیزهای
گزینلغتنامه دهخداگزین . [ گ ُ ] (ن مف ) گزیده . انتخاب کرده شده . (از برهان ). منتخب و پسندیده . (آنندراج ) (غیاث ) : عبدالرحمن قصری گفت : ای مردمان من برادرش عبدالرحمن را ببینم
دینارشمرلغتنامه دهخدادینارشمر. [ ش َ م َ] (نف مرکب ) (از: دینار + شمر، اشمر مخفف اشمرنده ، شمرنده ) صراف . درم گزین . و رجوع به دینار اشمر شود.
صرافلغتنامه دهخداصراف . [ ص َرْ را ] (ع ص ، اِ) صیغه ٔ مبالغه از صرف . صیرفی . (زمخشری ) (دهار). صیرف . (منتهی الارب ).نقاد. نقاد دراهم . || انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طل
درملغتنامه دهخدادرم . [ دِ رَ ] (اِ) زری که معروف بوده و درهم معرب آنست . (آنندراج ). شصت پشیز. ده یک دینار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نوعی از نقره ٔ مسکوک و نقود و نوع پول . (