درم ریزیلغتنامه دهخدادرم ریزی . [ دِ رَم ْ ] (حامص مرکب ) ریختن درم . || منعکس ساختن پرتو. پرتو افکنی : ماه ایشان در آن درم ریزی خواجه را کرد ماهی انگیزی .نظامی .
درریزیلغتنامه دهخدادرریزی . [ دُ ] (حامص مرکب ) در ریختن . || فصاحت . (ناظم الاطباء). || اشک ریزی . و رجوع به در ریختن شود.
درم ریزلغتنامه دهخدادرم ریز. [ دِ رَم ْ ] (نف مرکب ) درم ریزنده . ریزنده ٔ درم : شد آمل بهشت نوآراسته درم ریز دیبافشان خواسته . اسدی .یکی گفتا که هست این شاه پرویزکه دستش سال و مه
پوستلغتنامه دهخداپوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفن
ادرملغتنامه دهخداادرم . [ اَ رَ ] (ع ص ) برابر. هموار. جای هموار. (مؤید الفضلاء). || فراخ . || مرد که دندان ندارد. آنکه دندان او ریزیده باشد. آنکه دندان ندارد. (مهذب الاسماء).
ریزلغتنامه دهخداریز. (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع ریختن ) ریزنده و ریزان و پاشان و افشان و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: اشک ریز؛ کسی که گریه می کند و اشک از چشم آن روان
داءالثعلبلغتنامه دهخداداءالثعلب . [ ئُث ْ ث َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) داء ثعلب . نوعی از بیماری که موی بریزاند. علتی که موی بریزاند و در عرف به آن خوره گویند. (غیاث ). علتی که موی فروریزد