درم بخشلغتنامه دهخدادرم بخش . [ دِ رَ ب َ ] (نف مرکب ) درم بخشنده . بخشنده ٔ درم . آنکه درم بخشد : تا درم خوار و درم بخش بودمرد سخی تا درم جوی ودرم دوست بود مرد لئیم .فرخی .
درملغتنامه دهخدادرم . [ دِ رَ ] (اِ) زری که معروف بوده و درهم معرب آنست . (آنندراج ). شصت پشیز. ده یک دینار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نوعی از نقره ٔ مسکوک و نقود و نوع پول . (
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ رِ ] (ع اِ) درختی است .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام درختی است که به لیبیه (لیبی ) روید و صمغ اَشَق ّ از آن درخت است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
درم جویلغتنامه دهخدادرم جوی . [ دِ رَ ] (نف مرکب ) درم جوینده . جوینده ٔ درم . درم خواه . رجوع به شاهد ذیل درم بخش شود.
درم خوارلغتنامه دهخدادرم خوار. [ دِ رَ خوا / خا ] (نف مرکب ) هزینه کننده ٔ درم . که درم نگاه ندارد و برهم نینبارد. مقابل درم دوست و درم جوی : تا درم خوار و درم بخش بود مرد سخی تا در
درم دوستلغتنامه دهخدادرم دوست . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) دوست دارنده ٔ درم .که درم از دوستی گرد آرد و هزینه نکند : تا درم خوار و درم بخش بود مرد سخی تا درم جوی و درم دوست بودمرد لئیم .فر
سایانلغتنامه دهخداسایان . [ سای ْ یا ] (اِخ ) حاکم نشین ایالت درم بخش دی در کنار درم واقع است و 1100 تن جمعیت دارد. ارتفاع آن از سطح دریا 990 گز است . ابریشم آنجا معروف است .
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حنظلةالغیل . از بزرگان اوائل نیمه ٔ دوم قرن اول هجری است . حارث با پدر و هفت برادر خود نزد یزیدبن معاویه رفت . یزید،علاوه بر کس