دیرمدارلغتنامه دهخدادیرمدار. [ م َ ] (ص مرکب ) کندگرد: درم دیرمدار؛ که بسهولت از دستی بدستی نشود. که خرج کردن آن دشوار باشد. (یادداشت مؤلف ) : دشنام دهی باز دهندت ز پی آنک دشنام مثل چون درم دیرمدار است .ناصرخسرو.
پدرمادرلغتنامه دهخداپدرمادر. [ پ ِ دَ دَ ] (اِ مرکب ) پدرِ مادر. جَدّ مادری . جَدّ اُمی : ز افراسیاب آن سپهدار چین پدرمادر شاه ایران زمین . فردوسی .مکن گر ترا من [ افراسیاب ] پدرمادرم ز تخم فریدون افسونگرم .
دائرةدیکشنری عربی به فارسیدايره , محيط دايره , محفل , حوزه , قلمرو , دورزدن , مدور ساختن , دور(چيزي را)گرفتن , احاطه کردن , حوزه قضايي يک قاضي , دور , دوره , گردش , جريان , مدار , اتحاديه , کنفرانس , دورچيزي گشتن , درمداري سفر کردن