درقاتلغتنامه دهخدادرقات . [ دَ رَ ] (ع اِ) ج ِ دَرَقة. مقاسم میاه . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دَرَقة شود.
درقةلغتنامه دهخدادرقة. [ دَ رَ ق َ ] (ع اِ) درقه . سپر. (منتهی الارب ). جحفة که آن سپری است از پوست و آنرا چوب و «عقب » نیست . (از اقرب الموارد). ج ، دَرَق ، و أدراق ، دِراق .
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از
ممثلوندیکشنری عربی به فارسیدرقالب قرار دادن , بشکل دراوردن , انداختن , طرح کردن , معين کردن (رل بازيگر) , پخش کردن (رل ميان بازيگران) , پراکندن , ريختن بطور اسم صدر) , مهره ريزي , طاس اند