درغلغتنامه دهخدادرغ . [ دَ ] (اِ) بندی را گویند که در پیش آب بندند که تلف نشود. (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). اما صحیح کلمه ورغ است نه درغ .رجوع به ورغ شود: سنتهای نیکو ن
درقلغتنامه دهخدادرق . [ دَ رَ ] (اِخ ) نام شهری است در نزدیکی سمرقند وآن دو قسمت است ، علیا و سفلی . (از معجم البلدان ).
درقلغتنامه دهخدادرق . [ دَ ] (اِخ ) دهی است به مرو، و از آن ده است ابوجعفر درقی شیخ سمعانی . (از منتهی الارب ).
درقلغتنامه دهخدادرق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از حومه ٔ بخش مرکزی زنوز شهرستان مرند واقع در 19 هزارگزی شمال خاوری مرند و 2 هزارگزی راه شوسه و خط آهن مرند - جلفا، با 207 تن سکن
درغالهلغتنامه دهخدادرغاله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) (از: درغ ، بند و سد و در + «َاله » علامت نسبت ) دربند. راه میان کوه . شعب . فرجه . (یادداشت مرحوم دهخدا). راه در کوه . شِعب
درغویشلغتنامه دهخدادرغویش . [ دَرْغ ْ ] (اِ) درغوش . درویش . صاحب میزان الافکار فی شرح معیار الاشعار خواجه نصیرالدین طوسی گوید که مردم بعض بلاد ایران کلمه ٔ درویش را درغویش تلفظ ک
درغویشیلغتنامه دهخدادرغویشی . [ دَرْغ ْ ] (حامص ) درویشی . نیازمندی . فقر. تهیدستی . رجوع به درغویش شود.