درعیلغتنامه دهخدادرعی . [ دَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن محمد، مکنی به ابوالعباس و مشهور به ابن ناصر (1069 - 1129هَ . ق .). از فاضلان کشور مغرب (مراکش ). او راست : الرحلة الناصریة وا
درعیلغتنامه دهخدادرعی . [ دَ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن احمد، مکنی به ابوعبداﷲ و مشهوربه ابن ناصر. از فضلای مالکی در کشور مغرب (مراکش ) بود که به سال 1085 هَ . ق . درگذشت . او را بر
درآیلغتنامه دهخدادرآی . [ دَ ] (فعل امر) امر بر درآمدن یعنی بدرون آی . (از برهان ) (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به درآمدن شود.- برای و درای ؛ برو بیا.- || کنایه از شک
درایلغتنامه دهخدادرای . [ دَ ] (اِ) درا. زنگ و جرس . (برهان ). جرس . (از دهار) (جهانگیری ) (از منتهی الارب ). زنگی که بر گردن شتر بندند. (اوبهی ). جرس و آنچه به گردن شتر بندند.
درایلغتنامه دهخدادرای . [ دَ ] (نف ) مخفف دراینده . گوینده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خیره درای ؛ هرزه درای . گزافه گوی . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- ژاژدرای ؛ یاوه گوی
درعیةلغتنامه دهخدادرعیة. [ دَ ی َ ] (اِخ ) واحه ای در نجد، عربستان سعودی واقع در حدود 20 کیلومتری شمال غربی ریاض پایتخت سابق آل سعود. وادی حنیفه از آن می گذرد. از آبادیهای آن بجی
درعیةلغتنامه دهخدادرعیة. [ دِ عی ی َ ] (ع اِ) پیکانی که در زره درآید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دَراعی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حسین درعیلغتنامه دهخداحسین درعی . [ ح ُ س َ ن ِ دِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن شرحبیل مورخ . متوفی در 1143 هَ . ق . 1730/ م . او راست :«انارة البصائر فی ترجمة الشیخ بن ناصر» با شرح قص
درعیةلغتنامه دهخدادرعیة. [ دَ ی َ ] (اِخ ) واحه ای در نجد، عربستان سعودی واقع در حدود 20 کیلومتری شمال غربی ریاض پایتخت سابق آل سعود. وادی حنیفه از آن می گذرد. از آبادیهای آن بجی
درعیةلغتنامه دهخدادرعیة. [ دِ عی ی َ ] (ع اِ) پیکانی که در زره درآید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دَراعی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حسین درعیلغتنامه دهخداحسین درعی . [ ح ُ س َ ن ِ دِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن شرحبیل مورخ . متوفی در 1143 هَ . ق . 1730/ م . او راست :«انارة البصائر فی ترجمة الشیخ بن ناصر» با شرح قص
بیمار بدون علامتasymptomatic patientواژههای مصوب فرهنگستانفردی که درعین ابتلا به بیماری معین، علائم رایج آن را نشان نمیدهد
خفت پازوmarlinespike hitch/ marlinspike hitch, boat knotواژههای مصوب فرهنگستانخفتی بسیار ساده و درعینحال محکم که طنابکاران (riggers) از آن برای بستن طناب به دور طنابی دیگر یا پازو یا شیء مشابه استفاده میکنند