درشتهلغتنامه دهخدادرشته . [ دَ رَ ت َ / ت ِ ] (اِ) درسته . عفو کردن و گذشتن از گناه . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به درسته شود.
درشتهلغتنامه دهخدادرشته . [ دُ رُ ت َ / ت ِ ] (اِ) زبره . درشت و زبر و غیر نرم از آرد و جز آن . || بلغور هر دانه را گویند عموماً، و بلغور گندم را گفته اند خصوصاً، و آن گندمی است
درشتگویش اصفهانی تکیه ای: dorošt / gord طاری: dorošt طامه ای: dorošt طرقی: dorošt / gord کشه ای: dorošt نطنزی: dorošt
کبیدهلغتنامه دهخداکبیده . [ ک ُ / ک َ دَ / دِ ] (اِ) آردی راگویند که گندم آن را بریان کرده باشند. (برهان ) (آنندراج ). || آرد برنج و نخود و جو بریان کرده و غیر بریان کرده را نیز
رولغتنامه دهخدارو. (اِ) معروف است که به عربی وجه خوانند.(برهان قاطع) (آنندراج ). جانب پیش سر که از پیشانی شروع شده به زنخ ختم می شود. مثال : چشم و دهن بر روی انسان واقع است .