درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان باشد. رجوع به الاصابة و منتهی الارب شود.
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ درست ؛ که کم نباشد. سنگ تمام . سنگ حق . || وافیه . بخوبی . بسزا. بتمامی .(یادداشت مرحوم دهخدا). کاملاً. بتمامه <span c
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) ابن رباط فُقَیمی . شاعری بوده است معاصر فرزدق (قرن اول هجری ) و او سیاه چرده و کوتاه بالا و زشت روی بوده . (از البیان و التبیین ج 2) (از منتهی الارب ).
spellsدیکشنری انگلیسی به فارسیجادوها، طلسم، افسون، دوره، جادو، حمله، جذابیت، هجی کردن، املاء کردن، درست نوشتن، پی بردن به، طلسم کردن، دل کسی را بردن
املافرهنگ فارسی عمید۱. مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد.۲. (اسم) مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد.۳. طریقۀ نوشتن کلمات.۴. درست نوشتن.
نحوفرهنگ فارسی معین(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طریقه ، راه . 2 - اسلوب ، روش . 3 - نام علمی است که موضوع آن اِعراب کلمات و قوانین درست نوشتن و درست خواندن است .
نوبةدیکشنری عربی به فارسیکشمکش , تقلا , يک دور مسابقه يا بازي , در خور , مقتضي , شايسته , خوراندن , هجي کردن , املا ء کردن , درست نوشتن , پي بردن به , خواندن , طلسم کردن , دل کسي رابردن , سحر , جادو , طلسم , جذابيت , افسون , حمله ناخوشي , حمله
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان باشد. رجوع به الاصابة و منتهی الارب شود.
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ درست ؛ که کم نباشد. سنگ تمام . سنگ حق . || وافیه . بخوبی . بسزا. بتمامی .(یادداشت مرحوم دهخدا). کاملاً. بتمامه <span c
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) ابن رباط فُقَیمی . شاعری بوده است معاصر فرزدق (قرن اول هجری ) و او سیاه چرده و کوتاه بالا و زشت روی بوده . (از البیان و التبیین ج 2) (از منتهی الارب ).
درستفرهنگ فارسی عمید۱. صحیح.۲. سالم؛ بیعیب.۳. [قدیمی] تمام؛ کامل.۴. [قدیمی] امین و استوار.۵. (اسم) [قدیمی] سیم و زر مسکوک و تمامعیار.⟨ درست شدن: (مصدر لازم)۱. [عامیانه] ساخته شدن.۲. آماده شدن.۳. [عامیانه] اصلاح شدن.⟨ درست کردن: (مصدر متعدی)۱. [عا
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان باشد. رجوع به الاصابة و منتهی الارب شود.
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ درست ؛ که کم نباشد. سنگ تمام . سنگ حق . || وافیه . بخوبی . بسزا. بتمامی .(یادداشت مرحوم دهخدا). کاملاً. بتمامه <span c
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) ابن رباط فُقَیمی . شاعری بوده است معاصر فرزدق (قرن اول هجری ) و او سیاه چرده و کوتاه بالا و زشت روی بوده . (از البیان و التبیین ج 2) (از منتهی الارب ).
راست و درستلغتنامه دهخداراست و درست . [ ت ُ دُ رُ ] (ترکیب عطفی ،ص مرکب ) آنکه براستی و درستی متّصف باشد. (یادداشت مؤلف ): آدم راست و درستی است . تسدید؛ راست و درست نمودن . (آنندراج ). راست و درست کردن . (منتهی الارب ).