درزنلغتنامه دهخدادرزن . [ دَ زَ ] (اِ) سوزن . (برهان ). ابرة. در اصل درززن بود به معنی درزبند به دو زای معجمه ، یک زای معجمه حذف کردند. (از غیاث ) (آنندراج ) : تهمت نهند بر من و
درزنلغتنامه دهخدادرزن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) درزننده . زننده ٔ در. کسی که حلقه بر در زند. (برهان ). آنکه در زند. کوبنده ٔ در. دق الباب کننده .
درزنلغتنامه دهخدادرزن .[ دَ زَ ] (اِ) دوازده عدد از چیزی . (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول امروز عرب زبانان نیز بهمین معنی بکار رود. دوجین . دوزن .
درزنانلغتنامه دهخدادرزنان . [ دَ رَ ] (اِ) ریسمانی که در سوزن کشند. (آنندراج ). آن رشته که در درزن کشند. (انجمن آرا، ذیل درز). و رجوع به درزمان شود. || نومید. (آنندراج از کشف ). |
درزنگریلغتنامه دهخدادرزنگری . [ دَ زَ گ َ ] (حامص مرکب ) سوزن گری . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر روا باشد که با فقد غربال گری و درزنگری وجوب نماز آدینه ساقط باشد اگر شیعه گویند که ب
درزندلغتنامه دهخدادرزند. [ دَ زَ ] (اِ) جای بسیار خون ریزش را گویند، اعم از جنگ گاه و مسلخ . (برهان ) (آنندراج ). جایی که در آن خون بسیار ریخته شود، خواه جنگ باشد و یا سلاخ خانه