گرم و گدازلغتنامه دهخداگرم و گداز. [ گ ُ م ُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) درد و رنج . غم و اندوه : همه مهتران پیش باز آمدندپر از درد و گرم و گداز آمدند. فردوسی .پس آگاهی آمد بسوی گرا
گدازلغتنامه دهخداگداز. [ گ ُ ] (اِمص ) عمل گداختن . گدازش . تبش باشد در تن و بیشتر زنان را باشد وقت زادن . (لغت فرس اسدی ). گداختن : چو زهری که آرد به تن در، گدازخرد را بدانگونه
دردلغتنامه دهخدادرد. [ دَ ] (اِ) وجع. الم . تألم . هو ادراک المحسوس المنافی ، من حیث هو مناف . (یادداشت مرحوم دهخدا). درد، خبر یافتن است ازحال ناطبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
گدازفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = گداختن۲. گدازنده (در ترکیب با کلمه دیگر): دیرگداز، جانگداز.۳. (اسم مصدر) گداخته شدن؛ ذوب.۴. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] لاغر و نحیف شدن.۵. (اسم) [قدیمی، مجاز
پیشواز آمدنلغتنامه دهخداپیشواز آمدن . [ ش ْ م َ دَ ] (مص مرکب ) پیشواز کردن . استقبال کردن . پیشباز آمدن . پذیره آمدن : همه مهتران پیشواز آمدندپر از درد و گرم و گداز آمدند. فردوسی .چو