ساق درلغتنامه دهخداساق در. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند،واقع در 81هزارگزی شمال باختری درمیان و 19هزارگزی خاور راه شوسه ٔ عمومی مشهد به زاهدان .
درداقلغتنامه دهخدادرداق . [ دَ ] (ع اِ) دوکانچه و زمین کوچک کوفته و هموارکرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دردلغتنامه دهخدادرد. [ دَ ] (اِ) وجع. الم . تألم . هو ادراک المحسوس المنافی ، من حیث هو مناف . (یادداشت مرحوم دهخدا). درد، خبر یافتن است ازحال ناطبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
کوعلغتنامه دهخداکوع . [ ک َ وَ ] (ع اِمص ) اعوجاج و کجی در استخوان کوع . (ناظم الاطباء). کوع در انسان کج گردیدن کف دست است از طرف استخوان کوع . (از اقرب الموارد). || پیش آمدگی
ساقیلغتنامه دهخداساقی . (ع ص ، اِ) آب ده . (مهذب الاسماء) (دهار). آب دهنده . ج ، سُقات . (منتهی الارب ). آنکه سیراب کند. آنکه تشنگی فرونشاند. آبدار : و سیدالشهداء حمزه و ساقی حج
زبیب الجبللغتنامه دهخدازبیب الجبل . [ زَ بُل ْ ج َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مویزک است ، منقی بلغم و رافع لکنت زبان . (منتهی الارب ). مویزک . (ناظم الاطباء). مویزک است ، منقی بلغم و رافع لکن
دمادملغتنامه دهخدادمادم . [ دَ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) لحظه به لحظه . لحظه به دنبال لحظه . دمبدم . پیوسته . دمی بر دمی . در هر نفس . پی درپی . پیاپی (زمانی ). به هر نفس . در هر ل