درخواهلغتنامه دهخدادرخواه . [ دَ خوا / خا ه ] (اِمص مرکب ) درخواست و التماس . (برهان ).خواهش . استدعا : مردی از ایشان گفت : درخواه من از حضرت شکایت فقر و تنگدستی و حکایت نکایت روز
درخواهلغتنامه دهخدادرخواه . [ دَخوا / خا ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 215هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو و انگهران به جاسک . آب آن از رودخا
درخواهواژهنامه آزاد(dorkhah) خواهان خوبی، دوستدار زیبایی دُر به معنی مروارید کاملا سالم و کروی (غلطان) و دُرخواه =خواهنده دُر
درخواه کردنلغتنامه دهخدادرخواه کردن . [ دَ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) درخواست کردن . استدعا کردن . تقاضا نمودن : کسی که جام میش در ازل نصیب افتادچرا به حشر کنند این گناه از او درخواه
درخواهیدنلغتنامه دهخدادرخواهیدن . [ دَ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) التماس و درخواست کردن . تقاضا کردن . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : گفت : ای بنده ٔ نافرمان هرچه گفتم نکردی ، یک کار
درخواه کردنلغتنامه دهخدادرخواه کردن . [ دَ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) درخواست کردن . استدعا کردن . تقاضا نمودن : کسی که جام میش در ازل نصیب افتادچرا به حشر کنند این گناه از او درخواه
درخواهیدنلغتنامه دهخدادرخواهیدن . [ دَ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) التماس و درخواست کردن . تقاضا کردن . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : گفت : ای بنده ٔ نافرمان هرچه گفتم نکردی ، یک کار
شافعلغتنامه دهخداشافع. [ ف ِ ] (ع ص ) خواهش کننده . (مهذب الاسماء). خواهشگر. (منتهی الارب ). درخواست کننده .(ناظم الاطباء). || درخواه جرم کسی کننده .(آنندراج ). شفاعت کننده . (ش
عربیت دانلغتنامه دهخداعربیت دان . [ ع َ رَ بی ی َ ] (نف مرکب ) این ترکیب را مترجم تاریخ قم بکار برده است بجای عربی دان . مرادف با عالم به ادبیات و علوم عرب و متبحر و حاذق در فنون عرب
احیاناًلغتنامه دهخدااحیاناً. [ اَح ْ نَن ْ ] (ع ق ) اتفاقاً. گاهگاه : اگر احیاناً چاره ٔ این شغل مرا [ احمد حسن ] بباید کرد من شرایط این شغل را درخواهم بتمامی . (تاریخ بیهقی ). ||