درحاللغتنامه دهخدادرحال . [ دَ] (ق مرکب ) فی الفور. فی الحال . (آنندراج ). فوراً. فی الوقت . فی وقته . بی درنگ . اندرزمان . (یادداشت مرحوم دهخدا). همان دم . همان ساعت . درحین . ه
حمدیکشنری عربی به فارسیدرحال توقف پر زدن , پلکيدن , شناور واويزان بودن , در ترديد بودن , منتظرشدن , شان , خودشان , مال ايشان , مال انها , ايشان را , بايشان , بانها , انها , ايشان , ان
ضَبْحاًفرهنگ واژگان قرآندرحال نفس نفس زدن (ضبح به معناي صوتي است که از نفس نفس زدن اسبان در حين دويدن شنيده ميشود )