درجةدیکشنری عربی به فارسیزينه , درجه , رتبه , پايه , ديپلم يا درجه تحصيل , نمره , درجه بندي کردن , نمره دادن , پله , نردبان , پله کان , مرتبه
دَرَجَةًفرهنگ واژگان قرآندرجه و مرتبه صعودي (درج به معني "پله "را در جائي بکار ميبرند که مساله بالا رفتن و صعود را در نظر داشته باشند )
درجهفرهنگ مترادف و متضاد۱. پایه، رتبه، مرتبه ۲. حد، میزان ۳. جایگاه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب، ۴. پله، نردبان
زان معمولیلغتنامه دهخدازان معمولی . [ ن ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مهمترین و وافرترین اقسام خانواده ٔ زان است که به فرانسه ، فو و فایارد و فوتو است و در گیاه شناسی فاگوس سلفاتیکا
عسللغتنامه دهخداعسل . [ ع َ س َ ] (ع اِ) انگبین . (منتهی الارب ) (دهار). شهد. (غیاث اللغات ). لعاب زنبور عسل ، مذکر و مؤنث آید و تذکیر آن بیشتر است . (از اقرب الموارد). شَوب .
سیرلغتنامه دهخداسیر. [ س َ ] (ع اِمص ) گشت . تفرج . گردش . سفر و سیاحت . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح صوفیان ) بر دو معنی اطلاق میشود: یکی سیر الی اﷲ و دیگری سیر فی اﷲ. سیر الی ا
انبساطلغتنامه دهخداانبساط. [ اِم ْ ب ِ] (از ع ، اِمص ) فراخی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سمت . (یادداشت مؤلف ). || گستاخی . (زمخشری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (تاریخ بیهقی ) :
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرا