درترنجیدنلغتنامه دهخدادرترنجیدن . [ دَ ت ُ رُ دَ ] (مص مرکب ) ترنجیدن . درهم کشیده شدن . فشرده شدن . دارای چین و شکنج شدن . اقرعفاف . تقرعف . تقفع. تکربش . تکفت . تَکَوّی . تمعز. کَز
درترنجیدهلغتنامه دهخدادرترنجیده . [ دَ ت ُ رُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ترنجیده . چین و شکن بهم رسانیده . درهم کشیده . کُنبُث . مُکلَهِزّ: کَلاثب ، کَلثَب ؛ درترنجیده ٔ ترش روی بخیل . ا
درسنجیدنلغتنامه دهخدادرسنجیدن . [ دَ س َ دَ ] (مص مرکب ) سنجیدن : شغل همه درسنجی داد همه بستانی کار همه دریابی حق همه بگزاری . منوچهری .رجوع به سنجیدن شود.
درگنجیدنلغتنامه دهخدادرگنجیدن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گنجیدن : درنگنجد مگر به دل که دلست کیسه ٔ دانش و خزینه ٔ راز. ناصرخسرو.برو کز هیچ روئی درنگنجی اگر موئی که موئی درنگنجی . نظ
استقفافلغتنامه دهخدااستقفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درترنجیدن و خشک شدن از پیری . (منتهی الارب ). واهم آمدن پیر. (تاج المصادر بیهقی ). فراهم آمدن پیر.
اقرعفافلغتنامه دهخدااقرعفاف . [ اِ رِ ] (ع مص ) درترنجیدن . (منتهی الارب ). ورترنجیدن . (ناظم الاطباء). تقبض . (از اقرب الموارد).
کرشلغتنامه دهخداکرش . [ ک َ رَ ] (ع مص ) درترنجیدن پوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رسیدن آتش به پوست و جمع شدن و منقبض شدن . (از اقرب الموارد). || با گروه شدن پس از تنهای
تقفعلغتنامه دهخداتقفع. [ ت َ ق َف ْ ف ُ] (ع مص ) درترنجیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقبض . (اقرب الموارد). رجوع به تقبض شود.