دربندانلغتنامه دهخدادربندان . [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) محاصره . حصار. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهربند. حصارداری : در آن سالی کجا روید به سنگ خاره بر نعمت ز خصم او به شهر خصم باشد قحط و
دربندانلغتنامه دهخدادربندان . [ دَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 18هزارگزی شمال باختری اصطهبانات در کنار راه فرعی اصطهبانات به خرامه . آب آن
دربندانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. حالت بسته بودن درها و بستن در خانهها یا دکانها: ◻︎ شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی: لغتنامه: دربندان).۲. (اسم مصدر)
دربندان دادنلغتنامه دهخدادربندان دادن . [ دَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره دادن . محاصره کردن . حصار دادن : ملک الموت داده دربندان حصن عمر ترا و تو خندان . سنائی .بر این منوال ایشان را درب
دربندان کردنلغتنامه دهخدادربندان کردن . [ دَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره کردن . حصار کردن : بردن چند منجنیق و دربندان کردن حصار قوقه را. (تاریخ سیستان ). آمدن بدر شهر غره ٔ ربیعالاول
دربندان دادنلغتنامه دهخدادربندان دادن . [ دَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره دادن . محاصره کردن . حصار دادن : ملک الموت داده دربندان حصن عمر ترا و تو خندان . سنائی .بر این منوال ایشان را درب
دربندان کردنلغتنامه دهخدادربندان کردن . [ دَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره کردن . حصار کردن : بردن چند منجنیق و دربندان کردن حصار قوقه را. (تاریخ سیستان ). آمدن بدر شهر غره ٔ ربیعالاول
پیروسلغتنامه دهخداپیروس . (اِخ ) پسر آشیل . از قهرمانان مشهور دربندان ِ تروا. وی در سال دهم محاصره در عنفوان شباب جویای نام آمد و روانه ٔ میدان جنگ گردید فیلوکتت را از لیمنی پس گ
بندانلغتنامه دهخدابندان . [ ب َ ] (پسوند) این کلمه بصورت مزید مؤخر به کلمات می پیوندند و بیشتر معنی مصدری یا وصفی بدانها می دهد: دربندان . حنابندان . میوه بندان . یخ بندان . شیش