دربرگیرندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت رنده، متشکل، ارگانیک، کلی، سازنده، گردآورنده، مجتمَع، مرکب، یکپارچه، منسجم، بخشناپذیر سازمان دهنده، مؤسس، بنیانگذار، پایهگذار حاوی، آبستن، دربردا
دربرگیرندۀفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت د] دربرگیرندۀ، متشکل از دربردارندۀ، دارایِ، حاویِ، شاملِ، مملواز
دردگیرندهnociceptorواژههای مصوب فرهنگستانگیرندۀ دردی که انواع صدمات واردشده به بافتهای بدن را دریافت میکند
بستهبندی اولیهprimary package, primary packagingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بستهبندی که دربرگیرندة محصول نهایی و مصرفی است
تامگُردهeunotumواژههای مصوب فرهنگستانتمام سختینههای دربرگیرندة بالِ حشرات که درجلوی پسینگُرده قرار میگیرند
دستورنامة جوشکاریwelding procedureواژههای مصوب فرهنگستانمجموعة روشهای جوشکاری که دربرگیرندة متغیرهای اساسی و غیراساسی مربوط به چگونگی اجرای فرایندهای جوشکاری است
اعتناconsiderationواژههای مصوب فرهنگستانمؤلفهای در رهبری مؤثر که دربرگیرندة بذل توجه به احساسات زیردستان است