دراکلغتنامه دهخدادراک . [ دَ ک ِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل است به معنی امر، یعنی «أدرک » و درک کن ، کاف آن بسبب اجتماع ساکنین مکسور شده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دراکلغتنامه دهخدادراک . [ دِ ] (اِخ ) نام کوهی به دوفرسنگی شیراز و در آنجا انبارهای برف ساخته اند. به زمستان بر او برف جمع می کنند و به تابستان به شیراز برند و بنیاد برف شیراز ب
دراکلغتنامه دهخدادراک . [ دَ] (اِخ ) نام اصلی و فارسی شهر دورق ، که در خوزستان بود. (از دائرة المعارف فارسی ). رجوع به دورق شود.
دراکلغتنامه دهخدادراک . [ دَرْ را ] (ع ص ) نیک دریابنده . (منتهی الارب ) (دهار).درک کننده آنچه را میخواهد. (از اقرب الموارد). کثیرالادراک . که زود دریابد. که آسان دریابد : عاقل
دراکلغتنامه دهخدادراک . [ دِ ] (ع ص ) متلاحق و پیوسته : سیر دراک ؛ سیر و حرکت متصل و پی درپی . (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام سگی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دراک موسیلغتنامه دهخدادراک موسی . [ دِ سا ] (اِخ ) نام یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز بوده است . (از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 114).
درآکندنلغتنامه دهخدادرآکندن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آکندن . پر کردن . انباشتن .اِعتِباء. (از منتهی الارب ). و رجوع به آکندن شود.
دراکانلغتنامه دهخدادراکان . [ ] (اِخ ) از نواحی دارابجرد بوده است که در فارسنامه ٔ ابن البلخی (ص 131) چنین توصیف شده است : حسو و دراکان و مص و رستاق الرستاق ، این جمله از نواحی دا
دراک موسیلغتنامه دهخدادراک موسی . [ دِ سا ] (اِخ ) نام یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز بوده است . (از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 114).
درآکندنلغتنامه دهخدادرآکندن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آکندن . پر کردن . انباشتن .اِعتِباء. (از منتهی الارب ). و رجوع به آکندن شود.
دراکانلغتنامه دهخدادراکان . [ ] (اِخ ) از نواحی دارابجرد بوده است که در فارسنامه ٔ ابن البلخی (ص 131) چنین توصیف شده است : حسو و دراکان و مص و رستاق الرستاق ، این جمله از نواحی دا