دراوردلغتنامه دهخدادراورد. [ دَوَ ] (اِخ ) گویند که آن قریه ای است به خراسان ، و برخی آنرا همان درابجرد (دارابجرد) دانند، و برخی گویند: دراورد، موضعی است در فارس . (از معجم البلدا
دراوردلغتنامه دهخدادراورد. [ ] (اِخ ) بگفته ٔ حمداﷲ مستوفی (نزهةالقلوب ج 3 ص 83) از بلاد آذربایجان است ودر زمان سابق قصبه بوده و اکنون ولایتی است و قشلاق جمعی از مغول . حاصلش از غ
درآوردنلغتنامه دهخدادرآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . فروبردن . وارد کردن . بدرون بردن . سپوختن . غرقه کردن . ادخال . (دهار). ایراد. ایلاج . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار)
درآوردهلغتنامه دهخدادرآورده . [ دَ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) داخل کرده شده . واردشده . سپوخته . || جای و قرار داده شده : مدثر؛ جامه در سر درآورده . || مدغم . || خارج شده . || پایین
دراوردیلغتنامه دهخدادراوردی . [ دَ وَ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن محمدبن عبید جهنی مدنی ، مکنی به ابومحمد. محدث قرن دوم هجری است . رجوع به عبدالعزیز در همین لغت نامه و نیز به الاعلام زرکل